جدول جو
جدول جو

معنی لاخ زرد - جستجوی لغت در جدول جو

لاخ زرد
(دِ)
دهی از دهستان طبس مسینا، بخش درمیان، شهرستان بیرجند، واقع در 89 هزارگزی جنوب خاوری درمیان و 15 هزارگزی شمال خاوری درح دارای 61 تن سکنه محصول آنجا غلات و شلغم و چغندر. شغل اهالی زراعت و آب آن از قنات وراه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِ زَ)
گیاهی است بیابانی، عرفج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به عرفج شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 56 هزارگزی شمال باختری خوسف و 24 هزارگزی شمال خور واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 55 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، مکاری، هیزم فروشی و مالداری است وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گِ زَ)
آن را برومی قلقطار نامند و بفارسی زاگ شتردندان گویند. (برهان قاطع). و رجوع به زاج و زاج اصفر و زاج شتردندان شود
لغت نامه دهخدا
(جِ زَ)
زاج اصفر. قلقطار. رجوع به مفردات ابن بیطار و زاج اصفر در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ یِ زَ)
نوعی از لاله. لالۀ زرین:
شب نور مرا گلزار نار است
تجلی لالۀ زرد بهار است.
حکیم زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ زَ)
پاره ای زر. شاخه های زر که در خزائن سلاطین نگهدارند. (آنندراج) :
ز برگهای خزان بر نهال شاخ زری است
چه کیمیا است که طالع بباغبان داده است.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ زَ)
زردرخ. زردروی. که روی زرددارد. که دارای رخساری زرد است. زردرو:
به رادی کشد زفت و بد مرد را
کند سرخ چون لاله رخ زرد را.
اسدی.
آن جام جم پرورد کو؟ آن شاهد رخ زرد کو؟
آن عیسی هر درد کو؟ تریاق بیمار آمده.
خاقانی.
چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.
مولوی.
- رخ زرد گشتن، زردروی شدن. روی زرد گشتن. روی زرد شدن:
شهرشهر و خانه خانه قصه کرد
نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد.
مولوی
لغت نامه دهخدا